عسل عسل ، تا این لحظه: 15 سال و 9 ماه و 13 روز سن داره

عسل ، شيرين تر از عسل

پدر جون مهربون ، الهي زنده باشي ...

عسل شيرين من رابطه صميمي تو و پدر جون از همون موقع كه كوچولو بودي شروع شده . پدر جون هميشه حسابي باهت بازي مي كنه و كلي با شيطوني هات كنار مياد و خلاصه همه اينا باعث ميشه كه تو علاقه خاصي به پدرجون داشته باشي . اين عكس رو شكار كردم . عاشق اين عكسم . همه دور هم جمع بوديم و داشتيم يه سري فرم رو پر مي كرديم . سرم رو كه بلند كردم ديدم رفتي مداد رنگي هات رو آوردي و از پدر جون به عنوان ميز استفاده مي كني و نقاشي مي كشي ! پدر جون ! به خاطر همه مهربونيات و صبوري هات براي عسل ازت ممنونم . دوست داريم ، تا ابد . الهي هميشه زنده باشي .   ...
25 شهريور 1392

دوست دارم يه خورده ، قده يه سوسك مرده ...

گاهي وقتا برات اين شعر رو مي خونم و تو هم باهام همراهي مي كني وكلي مي خنديم و شاد مي شيم قند عسل ! دوست دارم يه خورده       قده يه سوسك مرده     كلاه سرت گذاشتم    سوسكه هنوز نمرده اين چند روز كه به يمن وجود پدر جون اينا نميري مهد كودك با فريما تو خونه موندين  و تقريبا از هيچ تلاشي براي منفجر كردن خونه و شيطنت فرو گذار نمي كنين !!!!! ظاهرا يه بار كه شيطنتتون به اوج رسيده خاله سپيده براي آروم  كردنتون يه سوسك مرده رو نشونتون داده و ازتون خواسته بهش دقت كنين و شما دوتا ناقلا حالا اداي اون سوسك مرده بيچاره رو در مي آرين و همين شده يه تفريح و بازي براتون . ...
25 شهريور 1392

ابيانه ، زيباي كوير

تو همه اين سالهايي كه از كرمان به تهران مي رفتيم و مي اومديم يه تابلو هميشه برام خود نمايي مي كرد . " روستاي تاريخي ابيانه "‌ از وقتي با بابايي ازدواج كردم تقريبا همه ايران رو به لطف بابايي خوش سفر و مهربون ديدم . خيلي دلم مي خواست ابيانه رو هم ببينم . روستايي تاريخي نزديك كاشان كه خيلي تعريفش رو شنيده بودم . خلاصه اين بار كه بعد از مراسم خواستگاري دايي سعيد از تهران برمي گشتيم و مادر جون و پدر جون . خاله سپيده و فريما هم با ما بودن اين فرصت پيدا شد و رفتيم ابيانه . اگرچه خيلي كوتاه و فقط براي نهار اونجا توقف داشتيم ولي يه حس جالب با ديدن اون درهاي قديمي ، چارقد هاي گلدار زناي محلي و بوي خوش كاهگل بهم دست داد . ممنونم بابايي كه...
25 شهريور 1392

شاه دوماد ؛ عروس اومد ...

عسل من ! تقريبا يك ماهي هست كه يه مفهوم جديد تو زندگي همه ما پيدا شده : " ازدواج دايي سعيد ! "‌ نمي دونم دقيقا نگاه تو به اين مسئله چه جوري بود ولي دقيقا تا لحظه آخر كه عروس خانم بله رو گفت و  شروع كرديم به عكس يادگاري گرفتن ، خيلي خوشحال بودي . خصوصا با لباس جديدي كه بابايي به مناسبت  روز دختر برات كادو گرفته بود و حسابي شيك شده بودي . ولي وقتي ازت خواستيم كه از كنار دايي بلند بشي تا بقيه عكس بگيرن حسابي به هم ريختي ! يه حس مالكيت نسبت به دايي سعيد داشتي و فكر مي كردي كه دايي سعيد مي خواد پيش غزل جون بمونه و تو رور تنها بذاره . بغض كرده بودي و محكم چسبيده بودي به دايي . هر كاري هم مي كرديم حاضر نبودي دايي ...
25 شهريور 1392

ظهر تابستون ...

  عكس هاي يه روز تعطيل كه با بابايي و دايي زديم به دل كوير و يه بهشت كوچولو تو كوير پيدا كرديم  . البته بعد ار 2 ساعت كوير نوردي با ماشين . روز دل انگيزي بود . خصوصا براي تو عسلم كه حسابي آب بازي  كردي و خوش گذروندي . لحظه هات هميشه پر از شادي پرنسس كوچولوي من . ...
25 شهريور 1392

دخترم ، بوي بهشت ...

دخترم با آن نگاه عمیق تر از اقیانوس ، کلام شیرین تراز تمام کندوهای دنیا دستان لطیف تر از باغهای نسترن و قلبی به اندازه بی انتهای عشق گوشه ای از بهشت در خانه من است . عسلم ! لبخند بزن تا هوای خانه سرشار از بوی بهشت گردد . عشق مامان و بابا ، روزت مبارک  شيرين شيرينا !به مناسبت اين روز مهم دلم مي خواست كاري كنم كه امروز حسابي بهت خوش بگذره . واسه همين بعد ار مهد كمي استراحت كرديم و بعدش با هم رفتيم شهر بازي و كلي با هم خوش گذرونديم . يادگاريهاي اين شب شاد و عالي براي تو عزيزم .   ...
17 شهريور 1392

قند و عسل

از وقتي قصه كدوي قل قله زن رو برات تعريف كردم حسابي عاشقش شدي و از هر فرصتي براي شنبدنش استفاده مي كني . حتي بسيار هنرمندانه خودت رو به خواب مي زني كه من به بهونه خوابوندنت اين قصه رو برات بگم. ديروز عصر در تكرار دوباره اين قصه روي زمين دراز كشيده بودي و من همچنان كه با موبايلم سرگرم بودم ، شروع كردم . يكي بود يكي نبود . يه پيرزن مهربون بود كه دختراش اونور جنگل زندگي مي كردن ... يه دفعه نشستي رو زمين و با جديت تمام پرسيدي : "‌كدوم ور جنگل ؟؟؟؟؟؟؟؟؟‌" و من از شدت خنده ديگه نمي تونستم جلوي خودم رو بگيرم .  
12 شهريور 1392

مهمونی خواب فرشته ها

عسلی من !  دیروز در راستای برنامه های نفس گیر سرگرم کردن تو در نبود بابایی و رفع دلتنگی بی حد و حصر تو برای بابا، با یاری سبز خاله فریبای مهربون  ، نیروانای قشنگم  اومده بود خونه ما تا با تو بازی کنه . بعد از مراسم یخ آب شونون !!!هر دوتا تون که یه ساعتی طول کشید خاله فریبا عزم رفتن کرد و نیروانا  خواست که بیشتر پیش تو بمونه و به قول خودش یه نیم ساعت دیگه بابا حامد بیاد دنبالش .  ولی بازی با تو و کبوتر سفید بالت "سفید برفی "باعث شد که نیروانا جسورانه اعلام کنه که : " می خوام شب پیش عسل بخوابم !"  اینقدر این کار نیروانا برات جالب بود که وقتی مامان جون زنگ زدن تا حالمون رو بپرسن ، تو با هیجانی زیاد می ...
10 شهريور 1392

عاشقانه

ديروز عصر روي پام نشسته بودي و داشتيم با هم عشق رد و بدل مي كرديم و هي قوربون صدقه هم مي رفتيم . بابايي رفته ماموريت و اينجور موقع ها خيلي حساس مي شي . مجبورم توجه دوبلكس بهت بدم . هرچند مي دونم توي اين دنيا هيچي جاي محبت بي تقص بابايي رو برات نمي گيره . يه دفعه دستات رو حلقه كردي دور گردنم . آروم توگوشم گفتي :‌ " مامان من اگه تورو نداشته باشم ميميرم ..."!!!!!!! و من در اوج لذتي وصف ناپذير و لبريز از يك عشق خدايي رفتم به آسمون . مامان فداي قلب عاشقت بشه شيرين تر از عسل من . ...
10 شهريور 1392

دوباره صدای نفس هات ....

عزیز دلم ، صدای نفس های هر فرزندی برای مادر و پدرش زیبا ترین آهنگیه که تو سکوت شب می پیچه .  اوایل امسال  این ملودی دلنشین برای من و بابایی تبدیل به یک ژانر وحشت شده بود چون لوزه های تو چنان بزرگ شده بودن که صدای خرو پفت تا دوتا خونه اونورتر هم می رفت !!!! خلاصه این ماجرا  به عمل جراحی لوزه های تو ختم شد که  توسط دکتر سعید  انجام شد و سه تا تیکه بزرگ لوزه از دهان کوچولوی تو در آورد که ما رو متعجب کرده بود که واقعا تو چه جوری با وجود اینا توی دهانت نفس می کشیدی . بعد از اون واقعا صدای نفسهات ملودی عاشقانه من و بابا بود . به قول بابایی دکتر تو گلوت صدا خفه کن گذاشته بود .  این عکسی که از اون روز دارم ...
1 شهريور 1392
1